مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

پسر گلم

روزهای سخت پس از زایمان

١٠ روز اول پس از زایمانم از سخت ترین روزهای زندگی من محسوب می شد احساس ضعف بدنی شدیدی داشتم و از همه بدتر از نظر روحی حسابی داغون بودم و شاید چند علت داشت مطمئنا یکی از دلایلش خانه نشین شدنم بود من تا یک هفته قبل از زایمان شاغل بودم وارم را هم خیلی دوست داشتم یعنی در حقیقت از اینکه یک زن خونه دار بام و تمام وقت در خانه باشم متنفر بودم. و در ان ده روز من حتی تو حیاط خونه هم نرفتم در آن خونه کوچک مث یک زندانی در سلول انفرادی بودم و این خیلی عذابم میداد تنها دلخوشیم ملاقاتی هایی که برای دیدن بچه می آمدن. شبها اصلا نمیتونستم بخوابم با کوچکترین صدای مهدیار بیدار می شدم .وقتی حالت دراز کشیده بودم و می خواستم بشینم خیلی برام سخت بود خیلی اهسته ...
28 دی 1391

روز موعود

دوم دی ماه بود که منتظر تماس از مطب دکتر ادهمی بودم برای اعلام ساعت دقیق حضور در بیمارستان جهت عمل سزارین هرچه منتظر شدم تماسی گرفته نشده کمی مضطرب شدم و خودم زنگ زدم به مطب اما کسی گوشی را بر نمی داشت خیلی کلافه شده بودم متعجب بودم که چرا کسی بهم زنگ نزد و نمی دونستم فردا چه ساعتی باید برم و ایا هر ساعتی که برم قبولم می کنم و یا می گویند چون بهت زنگ نزدی یه روز دیگه ای تاریخ عملتو زدیم بلاخره ساعت ٨ بود که تصمیم گرفتیم بریم مطب وقتی رسیدیم کسی اونجا نبود به بیمارستان زنگ زدیم اونا گفتند همه مریضای دکتر ساعت مخصوص دارند اما شما ساعت ٦ اینجا باشین تا کارهای اداری را انجام بدین طول می کشه .من هم چون میخواستم اولین مریض دکتر برای عمل باشم با دو...
28 دی 1391

سزارین

سوم دی ماه ١٣٩١ ساعت ٦ صبح به سمت بیمارستان سینا رفتیم چون تصمیم گرفته بودم زایمانم سزارین باشه نگرانی ام بر طرف شد قبل از اون تصمیم به زایمان طبیعی داشتم و این منو خیلی نگران و مضطرب میکرد اما خدا رو شکر تصمیم نهایی را گرفتم و زایمان سزارین را توسط دکتر عزیزم خانم دکتر ادهمی را انتخاب کردم . خیلی خوب و عالی بود خیلی از زایمانم راضی بودم
26 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر گلم می باشد